به گزارش قدس آنلاین، کتاب «به بلندای آن ردا» اثر داستانی است که به قلم سیدعلی شجاعی به نگارش درآمده و انتشارات کتاب نیستان آن را روانه بازار نشر کرده است. این اثر به زیبایی مخاطب را با سیر تاریخی زندگی امام رضا (ع) و فراز و فرودهایش آشنا میکند.
یکی از نکات برجسته در این رمان وجوه دراماتیک تأثیرگذار آن در روایت داستانی است. این رمان از یک اتفاق داستانی شروع میشود که تا پیش از این، کمتر در منابع داستانی و تاریخی درباره آن سخن گفته شده است و در کنار آن زاویه دید بدیع و نو نویسنده نیز اثر را خواندنی کرده است. در واقع فلاشبکهای بسیاری از دل روایتهای داستانی وجود دارد که مخاطب را با سیر تاریخی زندگی امام رضا (ع) همراه میکند.
نویسنده، هنرمندانه توانسته از میان مستندات تاریخی، داستانی واقعی و جزئینگر و البته شرح کاملی از زندگی امام هشتم را بیان کند. زبان داستان نیز عاشقانه و پراحساس است که شاید مخاطبان پیش از این کتاب، کمتر آن را تجربه کرده بودند.
روایت همصحبتی مأمون و معشوقهاش
این اثر داستانی از نخستین سطرهای خود با روایت صحبت و مؤانست مأمون خلیفه عباسی و معشوقهاش آغاز میشود. معشوقه که در بستر بیماری است و مأمون را وادار میکند تا درباره اشتباهاتش از زمان آغاز ولایت عهدی تا شهادت امام رضا (ع) را به او توضیح دهد و توجیهات مأمون در کنار سؤال و جوابهای معشوقه است که در ادامه برای مخاطب این اثر محکمهای را میگشاید و در آن مأمون در مقابل وجدان بیدار جامعه مخاطب داستان محاکمه میشود.
از آثار دیگر سیدعلی شجاعی میتوان به موسیترین به طور، باغبان خاک دیگری، جاده جنگی صلح، یک استکان چای تلخ، هزار و چند شب لیالی، هیچ طوفانی راهش را عوض نمیکند، به جان میخوانمت، مرا به خوابهایت ببر ماریه، حاء سین نون، فرشتهها قصه ندارند بانو، عاشقی به وقت کتیبهها و ... اشاره کرد.
در بخشی از کتاب «به بلندای آن ردا» آمده است: «فضل نامه را برمیدارد و آرامتر مشغول خواندن میشود:
- از امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین، محمد امین به عبدالله مأمون؛ رأی من تنها نه، که بنی عباس به تمام بر این باورند که هارن غفلت کرد و حماقت، به آویختن سند ولایتعهدی ما سه برادر بر دیوار کعبه؛ نه از آن رو که مرا شایستگی و سروری بیش از تو باشد یا تو را حکمتی و حکومتی افزون من، چرا که تو نه خون عباسیان در رگ داری و نه نسب به عرب میبری. هیچ فضل و فضیلتی هم اگر مرا نبود، همین بس که آمیخته تمامم از بنی عباس و عرب، که مادرم دختر منصور عباسی باشد و پدرم هم خلیفه، نه، چون تو از کنیزی ایرانی. از شام تا عراق گواه که مادرت مراجل را در بازار بردهفروشان به درهمی معامله نمیکردند، چه شده که خاربوتهای بیریشه ادعای زعامت و سیاست میکند و آبرو و نام بنی عباس را به سخره میگیرد؟ حضرت ولیعهد مخلوع بفهمد که میان مرداب و گنداب، مشک و عنبر نمیپرورد؛ و آخر بدان که غادیه سهم من است و روزی که تو را برابرم دربند... همه خشمم را در فریادم میریزم: بس است فضل!
فضل، اما همچنان آرام، نامه را میپیچد و کناری میاندازد و دست میان ریشهای بلندش میگرداند. از بغدادی که امین و فضل بن ربیعاش گوش به ابراهیم دارند، بیش از این نباید و نیاید.»
منبع: ایکنا
انتهای پیام/
نظر شما